نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بـ سلامـــتے عـــــشقم♥

 

بـ سلامـــتے عـــــشقم♥ 

بـ سلامـــتے عکساش■ 

بـ سلامـــتے حرفـاش✉ 

بـ سلامـــتے شمــارش✍ 

بـ سلامــتے نبـــودش✖ 

بـ سلامــتے رفتــنش⇦⇦ 

بـ سلامــتے قرارامــون •°• 

بـ سلامــتے قولایے ڪ فراموش کرد↯ 

بـ سلامــتے آینده اے ڪ توش نیــس✖ 

بـ سلامــتے بغضـــــام➣ 

بـ سلامــتے خندہ هـــــاش» 

بـ سلامــتے عشق نداشـــــتم■ 

بـ سلامـــتے عشق جـــدیدش♥ 

بـ سلامــتے خودم√ 

بـ سلامـــتے صداش ڪ شنیدنـش آرزومہ★ 

بـ سلامــتے الان ڪ بـــا فکر اوڹ نوشتم✍ 

بـ سلامــتے حـــــرفایے ڪ نمیدونہ✖✖✖ 

بـ سلامـــتے تو عشقم ڪ هرڪــارے باهام کردے صـــدام در نـــیومد 

♥♡♥این یڪے رو نمےگم بـ سلامـــــتے↯〇↯ 

میـــگم تـــــوف بہ اون قلبے ڪ هنوزݦ بـــا دیدن عڪـــست میتـــپہ و اشڪے

 ڪہ سرازیـــــر میشہ★☆★


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 12:45 | |







بگم ﺏ ﺳﻼﻣﺘﯽ؟

 

بگم ﺏ ﺳﻼﻣﺘﯽ؟ 

ﺑﺴﻼﻣﺘﯽ ﭼﯽ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻡ ﮐﺮﺩ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﺟﻮﺭﻩ ﺑﺎﻫﺎﻡ ﺭﺍﻩ ﻧﯿﻮﻣﺪ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻋﺸﻘﻢ؟ 

ﮐﻪ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺭﻓﺖ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﻝ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﯿﮑﻪ ﺷﺪﻩ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﮐﻪ ﯾﮑﯿﺶ ﺍﺷﮑﻪ ﯾﮑﯿﺶ ﺧﻮﻥ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯽ ﻧﻤﮑﻪ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺍﻃﺮﺍﻓﻢ ﮎ ﻫﯿﭽﮑﺪﻭﻣﺸﻮﻥ ﺩﻭﺳﻢ ﻧﺪﺍﺭﻥ؟ 

ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭼﯽ؟ 

★★☆☆ ﺑﺬﺍﺭ ﺑﮕﻢ ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﻗﺒﺮﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯿﻢ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﺮﻭﺯ 

ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮ ﺗﻮ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﯿﮑﺸﻪ ☆☆★★


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 12:41 | |







هی غریبه

 

هی غریبه!
شب عروسی کت و شلوار سیاه نپوش؛
بانوی من سیاه را دوست ندارد…
بند کراواتت را بگذار او سفت کند؛ این کار را دوست دارد؛
وقتی دستانت را میگیرد؛دستانش را فشار بده
 این کار آرامش میکند…
زحمت تاج عروسی را نکش! من سلیقه اش را میدانم برایش گرفته ام..
خلاصه کنم آقا…
جان تو و جان بانوی من


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:45 | |







سلامتی اون

 

 

 

سلامتی اون بامرامی ک تودادگاه به رفیقش گفت :داداش رفاقت تاوان داره منم تاوانشو میدم..... زندان چیزی نیست مال مرده.. حرف اخرش این بود :داداش حواست ب عشقم باشه و روکرد به عشقش و گفت :عشقم منتظرم باش ولی وقتی برگشت با بغض گفت :سلام داداش سلام زن داداش..


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:44 | |







می دانم

 

 

می دانم که روزی مرا در آغوش خواهی گرفت.. پشیمان و با چشمانی پر از اشک... خودم را که نه، عکسم را.. عکسی که کنارش نوشته است: " بازگشت همه به سوی اوست...


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:40 | |







بدترین قسمت

 

 

 

 

 

بدترین قسمت عشق اینه که بشینی یه گوشه و با لبخند،شروع کنی به مرور همه خاطراتتون از اول آشنایی..... ولی وقتی رسیدی به آخرین خاطرات....چشات گریون باشه و نتونی به این سوال جواب بدی که: آخه چرا اینجوری تموم شد؟؟؟..


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:38 | |







هر چند مال

 

هر چند مال من نشدي ولي ازت خيلي چيزا ياد گرفتم. ياد گرفتم به خاطر کسي که دوسش دارم بايد دروغ بگم. ياد گرفتم هيچ وقت هيچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره. ياد گرفتم تو زندگيم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره هر روز دلشو به بهونه اي بشکنم. ياد گرفتم گريه هاي هيچ کس رو باور نکنم. ياد گرفتم بهش هيچ وقت فرصت جبران ندم. ياد گرفتم هر روز دم از عاشقي بزنم ولي خودم عاشق نباشم . آره من خیلی چیزا یاد گرفتم


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:32 | |







.............


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:20 | |







چقد

چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ناراحت شدی ؟”
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره …


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:18 | |







میدونی

میدونی بعضی شبا دیگه
 
نه خاطره …
 
نه بغـض …
 
نه اشک …
 
هیچ کدوم دردی ازت دوا نمیکنه …
 
میشینی و زل میزنی یه گوشه
 
زانوهـاتو بغـل میکنی
 
و با خودت میگی :
 
دیگه زورم نمیرسه …

[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:15 | |







هی رفـیـــق…

هی رفـیـــق…!

میــدانی از کجای زنــدگی بیشتر خسته ام؟!

آنجایی که وسط خنــده هایم یکباره بغض میکنم…!!


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:14 | |







گـاهـیـ

گـاهـیـ دوسـتـتـ دارمـ هـایـیـ هـسـتـ کـهـ

مـیـدونـیـ دروغـهـ

ولـیـ قـلـبـتـ واسـهـ بـاورشـ بـهـ عـقـلـتـ الــتــمــاســ مـیـکـنـهـ ...!


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:13 | |







شکستنی

 همه میگویند :
 
 شکستنی رفع بلاست....
 
 دِلَکَم تحمل کن شاید حکمتیست...!!!

[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 16:12 | |








[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 23:22 | |







تلفن همراه

 




تلفن همراه پیرمردى که توى اتوبوس کنارم نشسته بود زنگ خورد …
پیرمرد به زحمت تلفن را با دستهاى لرزان از جیبش درآورد ، هرچه تلفن را در مقابل صورتش عقب و جلو کرد نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند … رو به من کرد و گفت ببخشید ، چی نوشته ؟
گفتم نوشته “همه چیزم” ؛ پیرمرد : الو ، سلام عزیزم …
یهو دستش را جلوى تلفن گرفت و با صداى آرام و لبخندى زیبا و قدیمى به من گفت : همسرمه … مادر بچه هامه …
.


[+] نوشته شده توسط milad.amiri در 8:56 | |



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد